دو عکس زیر مربوط به اولین حساب ریل من به عنوان یک تریدر هست که دوست داشتم با شما دوستان در میون بزارم و یک داستان کوتاهی از خودم بهتون بگم.
دقیقا اول دی ماه ۱۳۹۹ بود، روز چهلم پدرم، بعد از اتمام ساعت کاری تصمیم را گرفته بودم دیگر نمیخواستم این مسیر را ادامه دهم شاید در آن لحظه به دلیل شرایط سخت روحی تصمیم احساسی به نظر می آمد اما از تصمیمم مطمئن بودم.
استعفا دادم، در ذهنم انواع و اقسام ایده ها کارها را مرور می کردم تا اینکه قدیمی ترین دوستم مرا با بازارهای مالی آشنا کرد این ماجرا با بازار کریپتو آغاز شد. جذاب بود *یکی دو ماه اول عالی بود سود سود سود تا اینکه بازار آن روی سکه هم به من نشان داد ضرر ضرر ضرر. در حال سر و کله زدن با بازارهای مالی بودم که با همسرم تصمیم گرفتیم مهاجرت کنیم اما شیفته معامله گری و ترید شده بودم و دلم میخاست که یک تریدر موفق بشوم.
زندگیمان شد آیلتس شب و روزمان را برایش گذاشتیم خواندیم و خواندیم و آیلتس گرفتیم، دانشگاه خوب و اسمی پیدا کردیم، اپلای کردیم و قبولی دانشگاه رو هم گرفتیم و الان دیگر زمان خیالبافی بود که چه کارهایی بکنیم در سرزمین رویاها. با همان خیال خوش رفتیم برای غول مرحله آخر گرفتن ویزا و آنجا هم داشتیم پیروز میشدیم که دوباره زندگی آن روی خودش را به ما نشان داد.
مهر ۱۴۰۰، مادر بیمار، مادر درگیر سرطان، خیلی دیر شده، وقتی ندارید. انگار زندگی به عقب برگشته بود همان حرف*هایی که در مورد پدرم شنیده بودم دوباره مسیر زندگی عوض شد. حالا شب و روزمان شده بود مادر، بهبودش و حتی شاید درمانش. آن خیالبافیها و فکرهای خوب همه جایشان را به تصویر مادر داده بودند. شرایط خیلی خیلی سخت بود، شرایط مالی سخت و از لحاظ روحی و جسمی خسته اما چاره ای جز ادامه حرکت وجود نداشت و فکری در ذهن، تریدر شدن.
شهریور ۱۴۰۱، به ظاهر همه چیز عادی بود، شرایط مادر هم ثابت و فرصتی نسبتا مناسب برای شروع دوباره دورهای آموزشی معامله گری که خریده بودم، جسته و گریخته میخواندم و تمرین می*کردند تا آبان همان سال مادر رفت . . .
دوباره شکسته شدن و دوباره غم، دقیقا دوسال بعد از پدر، دیگر پاها توان رفتن نداشتند و ادامه مسیر سخت تر از قبل بود اما تلخی ماجرا اینجاست که زندگی برای از نو ایستادن تو، بهبود زخم های تو صبر نمیکند و تو باید دوباره بایستی و با قطار زندگی حرکت کنی.
در اوج شکست تنها یک هدف داشتم تریدر شدن شروع به خواندن کردم تمرین تمرین تمرین. خیلی وقت ها نا امید میشدم و در خلوت خودم اشک میریختم اما چاره ای جز ادامه دادن نبود هشت ماه تمام خواندم و تمرین کردم یک ماه در دمو تمرین کردم اما حس می*کردم چیزی کم است.
مرداد ۱۴۰۲، اولین حساب ریل خودم را باز کردم دو هفته عالی طبق چک لیست با برنامه همه چی در سود. طمع به سراغم آمد که پوزیشن ها را با لات بالا ببند سود سود ضرر سود ضرر ضرر ضرر . . .
شرایط بسیار بد بود در بدترین شرایط پولی، همان مقداری هم که داشتیم را وارد بازار کرده بودم که آن را هم داشتم یواش یواش از دست می دادم اینجاست که احساس شکست سرخوردگی و نا امیدی کل وجود شما را در برمیگیرد و دوست دارید از این بازار انتقام بگیرید اما بیشتر و بیشتر در ضرر فرو می*روید. مجبور هستید همه چیز را عادی نشان دهید چون شما متاهل هستید اما هر روز شرایط سخت تر می شود و هر روز ضرر ضرر ضرر. ناامیدی، شکست، شب بیداری و در تنهایی اشک ریختن می*شود کار هر روزتان، بدترین قسمت این است که به خودتان، به توانایی*هایتان و همه چیز شک می*کنید آنجاست که یا باید شکست بپذیرید یا دوباره بلند شوید.
در این مرحله برای من قضیه حیثیتی شده بود و تنها هدفم این بود که خودم را به خودم ثابت کنم. یک ماه استراحت کردم یادگرفتم ذهنم را کنترل کنم نه ذهنم مرا، صداهایی درونیم که همیشه مرا سرزنش می*کردند را کمی ساکت کردم و از اول ماه فوریه شروع کردم به معامله با صبر، اصول و کنترل ذهن. اول ماه که شروع کردم انگار بزرگ*تر شده بودم و شاید هم عاقل تر و همینطور صبورتر و امروز همان حساب ریل اولیه ای که ۱۰۰ دلار تهش مانده بود را به ۲۰۳ دلار رسانده ام. شاید برای بعضی از دوستان مبلغ قابل توجهی نباشد و در این بازار پرسود مالی اصلا به چشم هم نیاید اما برای من یک برد بزرگ بود و هست. چون در بازارهای مالی اصول و قوانین ثابت هستند پس اگر با یک حساب ۱۰۰ دلاری می*توان ۱۰۰ درصد افزایش بالانس داشت پس با یک حساب ۱۰۰۰ دلاری یا ۱۰۰۰۰ دلاری و حتی بیشتر هم می*توان سودآوری داشت اما خوب ریسک و شرایط روانی را نباید فراموش کرد
متن کمی بلند شد عذرخواهی می*کنم اما دوست داشتم این سفری که داشتم را با شما درمیون بگذارم. من در این سفر تا سر حد شکستن، خرد شدن و ناامیدی پیش رفتم اما تمام تلاش خودم را کردم که شکسته نشوم و خرد نشوم و همیشه امید و باور داشته باشم، مادرم همیشه میگفت به مو میرسه اما پاره نمیشه. من یادگرفتم صبور باشم، تلاش مستمر داشته باشم، اگر شکستی میخورم فراموش کنم و ادامه بدهم و اگر هم پیروز شدم باز هم فراموش کنم و ادامه بدهم.
پ.ن: در هر سفری همسفر خیلی مهمه من همسرم همسفرم بود سعی کنید همسفرهای خوبی انتخاب کنید.
@
amino @
admin
فایل پیوست 596142
فایل پیوست 596143