سلام دوست گرامی
پست شما رو که دیدم یاد جمله ای از جکی چان افتادم
اگر پسرم قادر به کسب درآمد باشد، پس از مرگ من خودش پول در می آورد و اگر نه، فقط پول من را هدر خواهد داد.
دارایی جکی چان رو حدودا 350 میلیون دلار برآورد کردن که یک دلار هم به پسرش نمیده
قصد قضاوت یا مقایسه افراد رو ندارم اما از لحاظ شخصیت ، توانایی های درونی و.... خودتون رو با اون شخص مقایسه کنید (منم همچین فردی رو در فامیل دارم)
حضرت علی میگه من مثل درختی هستم در صحرا که از دل یک سنگ رشد کردم یعنی در هر شرایطی پا برجا هستم و خم نمیشم
بچه های این آکادمی تا جایی کنه من دیدم بسیار متکی به نفس و توان مند هستند و در هر شرایطی از پس خودشون بر میان
ناگفته نماند که هستن دوستانی در خانواده های ثروتمند که بسیار پر تلاش و درجه یک هستن و قدر شرایط رو میدونند
اما در کل شرایط آسان و راحت در ابتدای شروع زندگی الزاما باعث شادی و موفقیت و ثروتمندی نیست
بروز اتفاقات و موانع باعث میشه ریشه های ما قوی تر بشه و در شرایط سخت تر دوام بیاریم
این عکس رو دوست داشتم بزارم توی آکادمی اما بهانه ای پیدا نمی کردم
1.jpg
این دوست من 1300 سالشه و هر بار که از کنارش رد میشم لذت میبرم انقدر محکم سر جاش مونده و قرن ها هیچ اتفاقی نتونسته از پا درش بیاره (تا سال 1365 سبز بوده بعد خشک شده)
در مورد این جمله تون
داره یه جورایی آرزو های من رو زندگی میکنه بدون اینکه یک صدم من تلاش و بیخوابی و خستگی رو تجربه کرده باشه.
کاملا درست میگید شاید خودش تجربه نکرده اما پدرش چی؟پدر بزرگش؟
یکی بالاخره یک کاری توی زندگی کرده که این شخص داره در رفاه کامل زندگی میکنه
خوشحال باشیم که ما سبب رفاه و راحتی خانواده هامون هستیم و یک جایی اون زنجیره باطلی که جد اندر جد داشته ادامه پیدا میکرده رو قطع میکنیم(این قسمت بیشتر متوجه خودم هست جسارت نباشه به دوستان)
خلاصه کلام
شرایط به ظاهر سخت و بد لزوما بد نیست
سلام دوست بزرگوار. جسارت من رو میبخشید. دوست داشتم موضوعی که مطرح کردید رو از دیدگاهی بررسی کنم که زیاد در پاسخ های دوستان ندیدم. اون هم دیدگاه علمی - منطقی. امیدوارم به درد بخور باشه.
یکی از خصوصیات مغز انسان که عصب شناس ها بهش میگن "Brain Up-leveling"، اینه که همیشه پس از قرار گرفتن در یک شرایط، تمام موقعیت های قبل از اون، برامون تنزل درجه پیدا میکنن و موقعیت فعلی هم برامون نرمال میشه. برای مثال اگه شما یک گوشی نو داشته باشید به ارزش 10 میلیون و یک هفته ازش استفاده کنید، بعدا یک گوشی 60 میلیونی به شما بدن، بعد از یک هفته استفاده از گوشی بهتر، اگه به گوشی اول برگردید حس میکنید سرعتش کم تر شده یا کیفیت دوربینش پایین اومده در حالی که اینطور نیست و دلیلش اینه که گوشی بهتر برای شما "نرمال شده" و به دلیل ارتقا درجه ای که مغزتون انجام داده، حالا گوشی اول که ارزشش 10 میلیون بود، به نظر کند تر و از کار افتاده تر میاد در حالی که فقط یک هفته ازش استفاده شده. این یک فرآیند بسیار فیزیکی داخل مغز هستش که برای هیچ انسانی هیچ استثنائی به طول پیشفرض قائل نمیشه مگر اینکه فرد واقعا روی خودشناسی کار کرده باشه، به بیداری رسیده باشه یا به درک بسیار بالایی از مفاهیم انتزاعی و اعمال اونها در زندگی روزمره اش رسیده باشه.
چرا اینو گفتم؟ تمام ما همیشه نسبت به چیزهایی که داریم بسیار غافل هستیم. شاید یخرده کلیشه به نظر بیاد ولی واقعا همینطوره. همیشه فردی هست که وضعیت بسیار بسیار نامناسب تری نسبت به ما داره و زندگی "عادی" ما برای اون یک رویاست. یه جایی میخوندم نوشته بود اگه کمی غذا دارید و سرپناهی دارید، از 80% تمام افراد دنیا جلوتر هستید! چرا ما اینو نمیبینیم و توجهمون همیشه به بهتر از خودمونه؟ به خاطر همین "ارتقاء مغزی" که یک امر بسیار طبیعی هستش و البته باعث پیشرفت بشریت بوده، همیشه هم بد نیست. یعنی اصلا بد نیست. فقط باید نسبت بهش آگاه بود.
از نظر منطقی، به طول بالقوه، بینهایت افرادی وجود خواهند داشت که وضعیت زندگی بهتری از شما خواهند داشت و بینهایت هم افرادی وجود خواهند داشت که وضعیت بدتری نسبت به شما خواهند داشت. در اینجا استفاده ام از کلمه بینهایت به طور کنایه ای نیست! واقعا منظورم بینهایت هستش. حالا با این اوصاف خودتون رو در یک صف در نظر بگیرید. مثلا صف نونوایی. که بینهایت فرد جلوی شما در صف هستند و بینهایت فرد پشت سر شما. همونطور که میبینید نوبت و صف و کیفیت اینجا دیگه معنی اش رو از دست میده چون نفر پیش رو هم مثل شما بینهایت فرد مقابلش هست. هیچکس "نمیرسه". همه فقط در حال نگاه به بهتر از خودشون هستند. اون خونه چند 10 میلیاردی که برای اون فرد بزرگوار گرفتند، در عرض 10 روز براش تکراری خواهد شد و باز مغز (به طور کاملا طبیعی و اصولی) دنبال ساخت و پرداخت مشکلات جدید خواهد بود و باز همون آش و همون کاسه، نارضایتی از زندگی. تلاش برای داشتن چیزهای بیشتر و بهتر. مثل ما و بدتر از ما که همیشه دنبال وضعیت بهتری در زندگی هستند. در حالی که همیشه مرحله ی بعدی هست و همیشه مشکلات جدیدتر و تکراری شدن دارایی ها و نعمات فعلی، وجود خواهد داشت. چیزی که ما به دست میاریم، فقط زمانی "گنج" خواهد بود که براش "رنج" کشیده شده باشه. وگرنه دیگه اسمش "گنج" نیست. اسمش "بادآورده" است و ارزش گنج رو نخواهد داشت و وقتی دیگه ارزش گنج رو برامون نداشته باشه، اصلا حس خوبی بهمون نمیده مثل بچه ای که فرق بین طلا و مس رو ندونه. دلیل این هم عدم ترشح دوپامین کافی در مغز، در مسیر رسیدن به اون گنج هستش. (تلاش برای رسیدن به یه هدف، باعث ترشح دوپامین در مغز و تحریک عصب های حساس به سیستم فعالیت-انتظار-پاداش میشه در حالی که رسیدن ناگهانی به یک نعمت بزرگ، باعث افزایش شدید ولی مقطعی دوپامین میشه و بعدش دوپامین شدیدا افت میکنه و گاهی حتی باعث افسردگی میشه)
یکی از دوستان پوچگرای من، یه فیلم سینمایی اون روز بهم معرفی کرد که من اینجا معرفی نمیکنم از ترس اینکه کسی ببینه و متاثر بشه، ولی یکی از چندین پیام فیلم این بود: زندگی خوب نیست. زندگی بد نیست. زندگی فقط هست.
Life isn't good. Life isn't bad. Life just is
خوبی و بدی زندگی فقط از چشمان ناظر معنی داره و اون ناظر ما هستیم. ما هستیم که با توجه به نیازها و احساسات و شرایطی که درش قرار داریم، برچسب "خوب" یا "بد" یا "بهتر" یا "بدتر" به زندگی میزنیم. در حالی که از این حقیقت که همه، صرف نظر از وضعیت سلامتی، اقتصادی و ... با این برچسب ها به طور 24 ساعته درگیر هستند.
خودتون را کسی مقایسه نکنید. اگه من 10 واحد پول دارم، 10 واحد هم تنهایی و افسردگی دارم که 10 / 10 میشه 1
اگه یه فرد دیگه ای هم 1 واحد پول داره، در مقابل 1 واحد هم تنهایی و افسردگی و مشکلات دیگه داره که 1 / 1 میشه 1
کم و بیش همینطوره برای 99% افراد دنیا. مگر اینکه کسی این دور باطل رو شکسته باشه و برای خودش به آرامش برسه و از درونش شادی رو ایجاد کنه.
اگر کتاب دعوت به تمرین ذن رو خوندید، دوباره بخونید. اگر نخوندید، یک سِیر مطالعاتی شروع کنید که درش دعوت به تمرین ذن رو حد اقل 10 بار بخونید.
شاد و سلامت باشید.
ویرایش توسط Mahdi_Javan : 02-08-2023 در ساعت 16:12
مشتاقِ گل از سرزنشِ خار نترسد...!
سلام دوست من.
بله کتاب سنگین و پرباری هستش.
من حد اقل برای 5 بار اول، خوندن کل کتاب رو پیشنهاد میکنم. از بار پنجم به بعد که کم کم با کتاب آشنا خواهید شد، میتونید در برهه های زمانی مختلف، قسمت های مختلفی از کتاب رو بخونید.
برای خوندن این کتاب روش زیر رو توصیه میکنم دوست من:
در دور اول، هفته ی اول روزی حد اکثر 5 صفحه بخونید. هفته دوم 6 صفحه، سوم 7 صفحه و ... تا اینکه دور اول تموم بشه و یکمی اصطلاحا ناخودآگاهتون نسبت به قضیه سفت و سختی اش رو از دست بده.
خوندن این کتاب رو مثل تمیز کردن یک ماهیتابه در نظر بگیرید که غذا توش بشدت سوخته. نمیایم از همون اول مایع ظرفشویی بریزیم و با یه پارچه لطیف شروع کنیم به سابیدن. قطعا داریم وقتمون رو تلف میکنیم. اول باید آب جوش بریزیم توی ظرف و مایع ظرفشویی بریزیم و بزاریم یه شب تا صبح شُل بشه. الان هم دقیقا همینطور. اصلا نمیخوایم و قرار نیست که با اولین یا دومین بار خوندن، تک تک جملات و عبارات رو متوجه بشیم و درک کنیم. باید قبل از قطع ارتباطات عصبی سفت و سختی که توی مغزمون علیه عدم درک این کتاب و سنگین تلقی شدنش تشکیل شده، اونا رو کمی شل کنیم و آروم آروم وارد میدان مبارزه بشیم.
دور اول رو بدون هیچ انتظاری و با قدم های خیلی کوچک (برای مثال مثل روشی که بالا گفتم) فقط بخونید. بزارید ناخودآگاهتون با مطلب آشنا بشه و گاردش کمی فرو بریزه. به اینکه متوجه شدید یا نه توجه نکنید. فقط با کتاب آشنا بشید و سعی کنید مفاهیم رو مثل یک فیلم ببینید (نه اینکه لزوما داستان فیلم رو متوجه بشید). دور دوم رو هم کم و بیش همینطور. از دور سوم و چهارم به بعد خواهید دید که هنگام خوندن جمله های خاصی از کتاب، حس روشن شدن یک لامپ توی ذهنتون رو خواهید داشت. اون در حقیقت لحظه ای هستش که اون عبارت رو متوجه شدید.
موفق باشید.
مشتاقِ گل از سرزنشِ خار نترسد...!
داداش مراقب دمپایی هات باش :d
خدمت سربازی یجوریه که تا نری توش متوجه نمیشی که چی به چیه
باید بری نحوه برخورد ها رو ببینی رفتار ها رو ببینی
حقیقت سخت بگیری کل کل کنی سخت میگذره
اسون بگیری سرت رو بندازی پایین وظیفه ت رو انجام بدی راحت میگذره
ولی همین که جا بیفتی خم و چم دستت بیاد باهات اشنا بشن دیگه راحت میشه برات
در کل میتونی به این دید بهش نگاه کنی که یه مسیریه برای پیشرفت
چون در نهایت برای خروج از کشور لازمت میش
در ضمن یادت باشه اگه بهت گفتن بیا باید درخواست کارت حمام بدی،نرو مسخره بازیه
چشم بهم بزنی تمومه
هر چند 13 ماه زیاد نیست
موفق باشی
ویرایش توسط MohsenA76 : 02-09-2023 در ساعت 01:15
سلام وقت بخیر دوست عزیز
من کاملا با حرفتون موافقم چون در این دنیایی که ما درش زندگی میکنیم عدالت وجود ندارد تویی هیچ زمینه ای... و جوان بیشتر از همیشه میخاد و کم تر از همیشه داره
ولی چه باید کرده؟
1-دست از مقایسه کردن خودت با هر کسی بردارهیچ کس روی کره زمین شرایط زندگی شما رو درک نمیکنه بجز خودت
2- بازی خودتو شروع کن دیدگاه من اینه که اصلا اهمیتی نداره من تا چقد از هدف هامو تیک میزنم مهمه اینه تلاش کردم براشون و تویی مسیر هم شاد بودم و زندگی کردم
خیلی وقته هم از کلمه خوشبحالش استفاده نمیکنم چون واقعا نمیدونم خوش بحالشه تویی خونه ده ها میلیاردی یا بد به حالشه شمام استفاده نکن
موفق باشید و شاد
سلام
میزان تحول در طبیعت ماست که میزان کامیابی ما را رقم میزند
وقتی از خود خواهی وگیرنده بودن باز ایستیم نور به ما نظر میکند ومیتوانیم هر جیزی را بگیریم
بدون ترس از دست دادن ان در اینده
هر یک از ما قدرت اوردن کامیابی در زندگی از راه تحول در طبیعت خویش را داریم.
و وقتی تعداد کافی از میان ما به چنین سطحی برسیم سراسر دنیا از ورود نوری شگفت انگیز سر شار میشود....
زمانی به خواسته ای میرسم که سزاواری ان را داشته باشم.واین سزاواری با عبور از چالشها بدست میاد.پس چالشهارا با اغوش باز میپزیرم
سلام عالی جنابان
نشر: گاهنامه مدیر
■متفکران زیادی اعتقاد داشته اند که انسان چیزی جز عادت هایش نیست. ارسطو فکر می کرد عادت ها هستند که از ما انسانهای نیک یا بد می سازند؛ سیسرو عادت را طبیعت ثانی می نامید و قرن ها بعد، ویلیام جیمز، سخنان ارسطو را تکرار کرد و نوشت: “تمام زندگی ما تا آنجا که شکل معینی دارد، چیزی جز توده ای از عادتها نیست؛ عادت های عملی، احساسی و فکری. آنها به شکل مقاومت ناپذیری ما را به سوی سرنوشت هدایت می کنند.
□اما اگر انسان توده ای از عادتها باشد پس جای تصمیم گیری های آگاهانه و قدرت اراده کجاست؟ هر چه باشد ما در طول عمرمان تصمیم هایی سرنوشت ساز می گیریم که می دانیم زندگی مان را تغییر خواهند داد. احتمالاً بهتر باشد که بگوییم زندگی ما ترکیبی از تصمیم ها و عادت هاست؛ یعنی کارهایی که آگاهانه انجام می دهیم و رفتارهایی که ناخودآگاه از ما سر می زند.
●وندی وود، استاد روانشناسی دانشگاه کالیفرنیا، می خواست بداند سهم هر کدام از این دو چقدر است. او آزمایشی طراحی کرد که در آن شرکت کنندگان طی دو روز تمام تجربیات خود را در لحظه ثبت می کردند. نتایج این تحقیق نشان داد که ۴۳ درصد از کل رفتارهای ما برآمده از عادت ها است.
○این سهم شاید کمتر از ۹۹ درصدی باشد که ویلیام جیمز از آن حرف می زد، اما همچنان بسیار تعیین کننده است. در واقع، مهمترین دلیلِ اینکه برخلاف وعده های کتاب های خودیاری، اراده ما بر همه چیز پیروز نمی شود، عادت هاست.
■دروغ بزرگی که کتابها و مرشدهای خودیاری می گویند همین است: “تصمیم بگیر تا تغییر کنی!” کافی است به سیگاری هایی که تصمیم گرفتند ترک کنند یا شب زنده دارانی که تصمیم گرفتند از این به بعد زود بخوابند، نگاه کنید تا متوجه شوید تصمیم ها چقدر زود فراموش می شوند.
□وندی وود می گوید: اگر می خواهیم تغییر کنیم، باید بر چیز دیگری متمرکز شویم: عادت ها. ولی نکته مهم این است که بدانیم عادت ها ساز و کار مخصوص خودشان را دارند و اراده قوی برای تغییرشان کافی نیست. وندی وود در کتاب “عادت های خوب، عادت های بد” می گوید: “عادت ها با سرنخ ها و پاداش ها برانگیخته می شوند، پس راهِ ترک عادت های بد، نه در اراده قوی، بلکه در ساخت دوباره محیط مان به شیوه ای است که سرنخ ها و پاداش های رفتار بد را کاهش دهد.”
●بنابراین قدم اول این است: محرک ها را پیدا کنید. اگر سیگار می کشید ابتدا به دقت بررسی کنید که چه چیزهایی باعث می شود دلتان بخواهد یک نخ دیگر بکشید. زمان و مکان خاصی؟ همنشینی با آدم خاصی؟ وضعیت روحیِ ویژه ای؟ وقتی محرک ها را پیدا کردید، برای آنها روتین های رفتاری جدید تعریف کنید. وقتی ناراحتید سیگار می کشید؟ سعی کنید هنگام ناراحتی یک فنجان قهوه برای خودتان دم کنید و بعد برای خودتان پاداش کوچکی در نظر بگیرید و فراموش نکنید: اراده عادت ها را تغییر نمی دهد.
منبع: tarjoman
_________
بازنشر پیام = گسترش دانایی
_________
تلگرام
https://t.me/gahname_modir
سایت
https://chat.whatsapp.com/EljVuanmHJNI4HPVgHcI84
پس از هر موفقیت مدتی ساکت باش و فکر کن. موفقیت بعدی، نه با تکیه بر موفقیت قبلی،بلکه بر پایه آن سکوت و تأمل ساخته می شود.
(پیتر دراکر)
در حال حاضر 39 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (1 کاربران و 38 مهمان ها)