قدرت انضباط شخصی اثر دنیل والتر
فصل 10 :فلسفه ذن و دستیابی به اهداف
برای تجربه ذن شما باید در زمان حال زندگی کنید و به یک باور عمیق برسید که همه چیز در جهان به هم پیوسته است
آموزه های روشنگری بودا :
1-رنج کشیدن یک بخش طبیعی از زندگی بشر است
2-خودمان مسئول رنج هایی هستیم که می کشیم
برای روشنگری باید خود را رها کنیم و این ایده را که دنیا متشکل از من وشما(جهان) است رها کنیم و بپذیریم همه چیز جهان به هم پیوسته است
در وبیناری استاد در مورد رنج کشیدن صبحت کردند و گفتند وقتی بدانیم که چجور رنج بکشیم دیگر رنج نمی کشیم
ما با پذیرش رنج مثلا برای رژیم گرفتن ؟ رنج چاقی و بیماری و حس بد و سرزنش را می کشیم یا رنج ورزش و رژیم و سالم خوری .شما در هر دو صورت رنج میکشید اینکه کدام باشد حق انتخاب دارید
در مورد پیوستگی خودمان با جهان هستی که هر دو یکی هستیم هم در کتاب دعوت به تمرین ذن هم اشاره شده و کسب همین دیدگاه میشه فهمید استاد این دیدگاه هم در بازار اعمال کردند که می فرمایند بازار را پترن پترن نکنید همگی به هم پیوسته هستند و از هم جدا نیستند.
زندگی در لحظه حال
بودا معتقد است که در لحظه حال زندگی کنیم
گذشته چیزی نیست جز مجموعه ای از تفاسیر و خاطرات و از سوی دیگر ما هنوز وارد آینده نشده ایم و بنابراین نگرانی و وسواس در مورد اینکه همه چیز باید در مسیر خاصی پیش برود فقط منجر به رنج غیر ضروری خواهد شد
فلسفه ذن و انضباط شخصی
1-با فلسفه ذن متوجه می شوید راهی جز پذیرش رنج نیست و برای همین برای رسیدن به اهدافتان تلاش میکنید و رنج میکشید
2-توانایی مدیریت ذهن خود را با مدیتیشن کسب می کنید
3-ترس دیگر شما را کنترل نمی کند زیرا ترس چیزی نیست جز اندیشیدن به بدترین نتیجه در مورد هر موقعیتی که در آن هستید
وقتی در زمان حال زندگی می کنید به جای اینکه روی این واقعیت که از اهدافتان خیلی دور هستید تمرکز کنید به گام های کوچکی که برای رسیدن به هدف خود باید بردارید فکر می کنید
وقتی در زمان حال زندگی نمیکنید،خیلی آسان است که با نگاه کردن به وضعیت فعلی خودتان احساس نداشتن انگیزه کرده و شروع به فکر کردن در مورد آنچه ندارید بکنید
استاد شدن در انضباط شخصی به روش شائولین
معابد بودایی 1500 سال پیش توسط بودابادرا که از هند آمده بود در چین تاسیس شد وی به این نتیجه رسید که تعالیم بودایی باید از استاد به یاد گیرنده منتقل شود.
این جمله ((تعالیم بودایی باید از استاد به یاد گیرنده منتقل شود)) خیلی جمله معنی داری هست اکثر ادم های موفق که چهره ی برجسته و جهانی داشتند همگی یک استاد و حامی داشتند که به آن ها جهت داده اند
اگر صحبت کوین تردو در ویس آرزوی تو دستور توست کوین ترودو شنیده باشید این شخص در مورد انجمن هایی صحبت میکند که همگی استاد دارند و حتی آقای کوین تردو چند سال استاد داشته است و حتی آقای ایلان ماسک
یا فیلم شاه ریچارد ، King Richard یک فیلم ورزشی و زندگی*نامه*ای آمریکایی در این فیلم ویل اسمیت در نقش ریچارد ویلیامز، پدر و مربی تنیس بازان مشهور ونوس ویلیامز و سرینا ویلیامز، بازی می*کنندکه این شخص هم پدرشان یک استاد واقعی بوده است
یا سردار آزمون از والدینی که هر دو ورزشکار بودند و در تیم ملی والیبال بوده اند
همیشه و همه جا استثنا وجود دارد که یک نفر شکوفا می شود اما مطمئن باشید بازم یک حامی و مدیر یا استاد شخص را موفق میکند
نتیجه : در آموزش به خصوص تریدر شدن فقط با کتاب و مقاله و فیلم خارجی و دوره دیدن هیچکس تریدر نه شده و نه میشه و اگر هم بشه پوستش کنده میشه و باید کل مسیر اشتباه را تنهایی بره پس کمی در مورد سبک آکادمی تامل کنید
سبک زندگی راهبان :
از ساعت صبح تا 11 شب فعالیت میکنند مثل تهیه غذا،نظافت ،ورزش و آموزه های معنوی
دلایل انضباط شخصی راهبان بودایی :
1-در وبیناری استاد در مورد داشتن امکانات و رفاه الان ما صحبت کردند که گفتند باعث شده راحت طلب و تنبل باشیم و در مورد صف نفت در صبح با پدرشان صحبت کردند
در مورد راهبان بودایی که با ابتدایی ترین امکانات زندگی میکنند ولباس های خود را با دست می شویند(یاد این جمله استاد افتادم های و لو ها را به هم وصل کنید نترسید مچتان نمی شکند)
این کار باعث می شود به خاطر چیزهای کوچک در زندگی بسیار شاکر باشند(وقتی با حساب کوچک هم بتوان سود کرد و پول های کم به چشم بیاد و شاکر بود حساب های بزرگ هم قطعا شاکر خواهیم بود) که باعث سلامت روح و روان می شود و احساس میکنند که جهان مکان خوبی برای زندگی است و فرصت فراوانی دارد(در بازار موقعیت زیاد هست عجله نکنید)
2-راهبان متوجه شده اند شادی واقعی ناشی از یافتن ماموریت یا اشتیاق شخصی شما در زندگی است
شادی شما در گروه رشد شما و اصولی و طبق برنامه عمل کردن ایجاد میشود نه با پول زیاد تمرکزتان را روی عملکرد خودتان قرار دهید تا پول
3-یاد جمله استاد کنم هرچه سریع حرکت کنید دیر تر میرسید
راهبان اعتقادی به فشار آوردن به خود تا حدی که سبب آسیب یا درد شود ندارند.راهبان در گذشته هم از نظر جسمی و هم روحی باید در شرایط ایدالی باشند و معتقدند راهبی که بیش از حد از لحاظ جسمی و روحی آسیب دیده توانایی دفاع از معبد را ندارد و اگرچه زمان زیادی را تمرین میکردند اما برای استراحت هم وقت میگذاشتند
راهبان می دانند که برای بهره وری لازم نیست خیلی سرشان را شلوغ کنند به راهبان آموزش داده می شود که برای جلوگیری از فرسودگی ،باید سرعت خود را کم کنند
تمرین و ممارست به کمال رهنمون میکند اما کمال نباید هدف نهایی باشد. هدف نهایی باید تمرین باشد
درود بر دوستان عزیز و تلاش گر
در رابطه با تعهد به اصول شخصی و نظم آیا کتابی رو سراغ دارین پیشنهاد کنید؟
کافیه بیست بار بتونی دو برابر کنی اونوقت میبینی ده دلار میشه ده میلیون دلار ،سالی چهار بار هم بتونی در عرض پنج سال به این تارگت میرسی
بعد اونو تبدیل کنید به زمان و با زمان معامله کنید
Screenshot_2023-12-02-00-40-34-989_com.miui.calculator.jpg
ویرایش توسط Reza_Ryzer : 12-02-2023 در ساعت 01:06
مثل یک جنگجو تمرین کن ، نینجا شو
هنر نینجا در تعادل ذهن و بدن است
...Have faith in yourself
سلام دوست عزیز امیدوارم حالتون عالی باشه
کتاب :قدرت انضباط شخصی اثر دنیل والتر که تا فصل ده قرار دادم که هر فصلش یک کتاب می تونه باشه وو چندتا از مقالات سایت هم کمک میکنه
قبل از مطالعه هر کتابی تعهد داشتن و داشتن نظم و اصول و پایبندی به رفتار های روزمره ی خودمان بر میگررد مثلا اگر نظم داریم باید در خواب ،در تحصیل و مطالعه ،در ورزش و...در همه چیز
اگر شخصی دوست دارد متعهد باشد و در کارش تداوم داشته باشد آیا شخصی هست که هر کاریو تا انتها پیش ببرد ، مثل یادگیری زبان انگلیسی ، یادیگیری موسیقی ، ورزش بدن سازی
چرا این موارد را گفتم؟؟؟
شما برای داشتن نطم و تعهد با خواندن کتاب فقط علم و دانستگی کسب می کنید که مهم تر از این علم مرحله توانستن و عملی کردن آن است تنها کاری که میتوانید بکنید اینکه شخصی که هستید واقعا ببنید و بدون قضاوت مشاهده کنید که واقعا درزندگی شخصیم در انجام چه کارهایی این موارد را ندارم و سعی کنید این ویژگی ها را اعمال کنید
شما با کسب علم و شناخت خودتان تازه مرحله تغییر را ایجاد می کنید و با مشاهده خودتان پذیریش ایجاد می شود و با دقت کردن به کل واکنش های کل روز نسبت به هر موضعی یا اتفاقی متوجه میشید آِیا واقعا تغییر کردم یعنی شما مشاهده گر تغییراتی میشید که اعمال کردید در کوچک ترین کارها و بعد از گذر از پذیرش و مشاهد ،باورهایتان نسب به نظم و تعهد و...شروع به تغییر میکند و...
شما اینگونه فرض کنید خیلی اطلاعات مثل این می ماند که می دانیم خوب است و آن را تصویر سازی می کنیم و باهاش زندگی میکنیم و فکر میکنیم که که ذهنیتمان تغییر کرده اما نکرده وقتی همان اطلاعات با مشاهده واکنش روزانه قابل درک و قابل دیدن باشد ان اطلاعات را با تمام وجود حس کنید و آنجاست که باور ایجاد می شود
برای اینکه ببنید چقدر در هر چیزی تغییر کردید واکنشتان در زندگی نسبت به آن تغییر را در همه کارهایتان مشاهده کنید
موفق باشید
ویرایش توسط hamidrezaa : 12-02-2023 در ساعت 09:06
تمرین و ممارست به کمال رهنمون میکند اما کمال نباید هدف نهایی باشد. هدف نهایی باید تمرین باشد
داستان رابی
رابی 11 سال داشت که مادرش (مادری بدون همسر) او را برای گرفتن اولین درس پیانو نزد من آورد. برای رابی توضیح دادم که ترجیح میدهم شاگردانم از سنین پایین تری آموزش پیانو را شروع کنند، اما رابی گفت که همیشه رؤیای مادرش بوده که او برایش پیانو بنوازد، پس او را به شاگردی پذیرفتم. رابی درس های پیانو را شروع کرد و از همان ابتدا متوجه شدم که تلاشی بیهوده است! رابی هرچه بیشتر تلاش می کرد، حس شناخت لحن و آهنگی را که برای پیشرفت لازم بود، کمتر نشان می داد. اما او باپشتکار گام های موسیقی را مرور می کرد و بعضی از قطعات ابتدایی را که تمام شاگردانم باید یاد بگیرند، دوره می کرد. در طول ماه ها او سعی کرد، تلاش نمود، من گوش کردم و قوز کردم و خودم را پس کشیدم و بازهم سعی کردم او را تشویق کنم. در انتهای هر درس هفتگی، او همواره می گفت:"مادرم روزی خواهد شنید که من پیانو می زنم" اما امیدی نمی رفت. او اصلاً توانایی فطری لازم برای موسیقی را نداشت. مادرش را از دور می دیدم و در همین حد می شناختم؛ می دیدم که با ماشین قدیمی اش، اورادم خانه من پیاده می کند و سپس می آید واو را می برد. همیشه دست تکان می داد و لبخندی می زد، اما هرگز داخل نمی آمد. یک روز رابی نیامد و ازآن پس دیگر آور ا ندیدم. خواستم به او زنگی بزنم، اما این فرض را پذیرفتم که به علت نداشتن توانایی لازم، تصمیم گرفته دیگر ادامه ندهد. البته خوشحال هم بودم که دیگر نمی آید، زیرا وجود او تبلیغی منفی برای تدریس من بود! چند هفته گذشت...آگهی درباره"تک نوازی"به منزل همه شاگردان فرستادم. بسیار تعجب کردم که رابی (که اعلان را دریافت کرده بود) به من زنگ زد و پرسید:"من هم می توانم در این تک نوازی شرکت کنم؟"و من هم توضیح دادم که "تک نوازی مربوط به شاگردان فعلی است و چون تو تعلیم پیانو را ترک کردی و در کلاس ها شرکت نکردی، عملاً واجد شرایط نیستی."او گفت:"مادرم مریض بود و نمی توانست مرا به کلاس پیانو بیاورد، اما من هنوز تمرین می کنم، خانم آنور لطفاً اجازه بدین؛ من باید در این تک نوازی شرکت کنم!" او خیلی اصرار داشت. نمی دانم چرا به او اجازه دادم در این تک نوازی شرکت کند. شاید اصرار او بود یا ندایی در درون من بود که می گفت اشکالی ندارد و مشکلی پیش نخواهد آمد.... تالار مدرسه پر از والدین، دوستان و مسئولین بود. برنامه رابی را آخر از همه قراردادم، یعنی درست قبل از آنکه خودم برخیزم و از شاگردان تشکر کنم و قطعه نهایی رو بنوازم. در این اندیشه بودم که هر خرابکاری که رابی بکند، چون آخرین برنامه است، کل برنامه را خراب نخواهد کرد و من با اجرای برنامه نهایی، آن را جبران خواهم کرد. برنامه های تک نوازی همه به خوبی اجرا شد و هیچ مشکلی پیش نیامد. رابی به صحنه آمد. لباس هایش چروک و موهایش ژولیده بود؛ گویی به عمد آن را به هم ریخته بودند. با خود گفتم:"چرا مادرش برای این شب مخصوص، لباس تمیز و درست وحسابی تن او نکرده یا لااقل موهایش را شانه نزده است؟"رابی صندلی پیانو را عقب کشید، نشست و شروع به نواختن کرد. وقتی اعلام کرد که"کنسرتوی 21 موتزارت"را انتخاب کرده، سخت حیرت کردم! ابداً آمادگی نداشتم آنچه را انگشتان او به آرامی روی کلیدهای پیانو می نواخت، بشنوم. انگشتانش به چابکی روی پرده های پیانو می رقصید. از ملایم به سوی بسیار رسا و قوی، حرکت کرد، از آلگرو به سبک استادانه پیش می رفت. آکوردهای تعلیقی، آن چنان که موتزارت می طلبد، درنهایت شکوه اجرا می شد! هرگز نشنیده بودم که آهنگ موتزارت را کودکی به این زیبایی بنوازد. بعد از شش ونیم دقیقه، او اوج گیری نهایی را به انتها رساند. تمام حاضرین در سالن از جایشان بلند شدند و به شدت با کف زدن های ممتد خود، او را تشویق کردند. سخت متأثر و با چشمی اشک ریزان به صحنه رفتم و در کمال مسرت او را در آغوش گرفتم و گفتم:"هرگز نشنیده بودم که به این زیبایی بنوازی، رابی! چطور این کار را کردی؟"صدایش از میکروفن پخش شد که می گفت:"میدانید خانم آنور، یادتان می آید که می گفتم مادرم مریض است؟ خوب، متأسفانه، او دیروز درگذشت، او کر مادرزاد بود و اصلاً نمی توانست بشنود. من فکر می کنم، امشب اولین باری است که او می توانست بشنود که من پیانو می نوازم، می خواستم برنامه ای استثنایی برای او اجرا کنم." چشمی نبود که اشکش روان نباشد. مسئولین خدمات اجتماعی آمدند تا رابی را به مرکز مراقبت از کودکان بی سرپرست ببرند، دیدم که حتی چشمان آن ها هم سرخ بود. با خود اندیشیدم که با پذیرفتن رابی به شاگردی، چقدر زندگی ام پربارتر شده است. خیر، هرگز نابغه نبوده ام، اما آن شب شدم. و اما رابی...او معلم بود و من شاگرد؛ زیرا او بود که " معنای استقامت، پشتکار، عشق، و باور داشتن خویشتن و شاید حتی فرصت دادن به کسی و ندانستن علتش" را به من یاد داد
همیشه میگویم، هرگاه ندای درونی ات عمیق تر، روشن تر و بلندتر ازنظر دیگران شد، آن وقت استاد زندگی ات شده ای...
دکتر جان دمارتینی
تقدیم به دوستان جان
ویرایش توسط hassan47 : 12-02-2023 در ساعت 13:25
پس از هر موفقیت مدتی ساکت باش و فکر کن. موفقیت بعدی، نه با تکیه بر موفقیت قبلی،بلکه بر پایه آن سکوت و تأمل ساخته می شود.
(پیتر دراکر)
مدیتیشن
اولین باری که متوجه مدیتیشن شدم به راحتی از کنار آن گذشتم و بعد مدتی در مورد آن مطالعه کردم و من فقط دنبال تریدر شدن بودم اما دیدم مدیتیشن من را متوجه کل رفتارها و باورهایم کرد ،چون داشتم از نگاه یک ادم دیگه به خودم نگاه میکردم. ما انسان ها فکر میکنیم خیلی عالی هستیم و باهوشیم و بقیه را نسبت به خودمان می سنجیم وفقط چیزی را می بینم که باعث غرور و سربلندی ما شود ،خیلی کم پیش می آید یک نفر خودش و رفتار و باور هایش را زیر سوال ببرد (خودش را قضاوت کند)مگر اینکه واقعا از زندگی فعلی خودش خسته شده باشد
وقتی استاد گفتند به مدت یک ماه کل کارهایی که می کنید بنویسید من انجام دادم اما متوجه نبودم خودش مدیتیشن و مشاهده اعمال و باورهایم و عادات من هست و الان میفهمم
مدیتیشن مشاهده ی حقیقت خودمان و چیزی که هستیم هست نه چیزی که فکر می کنیم هستیم
فبلتر های ذهنی :
با مثال استاد شروع میکنم
استاد با سه فیلتر رنگی زرد و سبز و قرمز و یک کاغذ سفید آزمایش ساده ای انجام دادند که من متوجه شدم اما انموقع درک نکردم اگر یادتان باشد وقتی با رنگ زرد روی کاغذ یک شکل ترسیم کنیم و با هر سه فیلتر ببنیم با فیلتر قرمز و سبز رنگ زرد دیده می شود اما با فیلتر زرد نه ، که ان فیلتر همان باور ها و ذهنیت و عادات هست که به عبارتی چشم ما و باورهایمان در تناقض هستند
چیزی که در بازار هست ببنید نه چیزی که دوست دارید ببینید
ما انسان ها برای دیدن چیزی که هست دو چشم داریم
1-چشمی که داریم و به وضوح مشخص هست
2-چشمی که از مغز می آید یعنی چشم باورها و عادات
چشمی دیگر که در راستای دو چشم دیگر فعال می شود چشم دل هست ، همان ذهن آگاهی و متوجه واکنش ها در طی روز
شما وقتی می توانید چیزی که در بازار هست واقعا ببنید که هر دو چشم هم راستا باشند
مرز بین چیزی که هست و چیزی که دوست داریم ببینم باروهایمان هست
خلاصه من این مراحل را طی کردم و به چند نفر از نزدیکان که بیماری اعصاب داشتند و چندین سال قرص می خوردند یا شخصی بود که اعتماد بنفس نداشت و همیشه خودخوری میکرد و ...مدیتیشن را توضیح دادم و انجام دادند و الان نتیجه گرفتند
مدیتیشن شاید خیلی ها آن را در مسیر تریدری جدی نگیرند اما در زندگی ای خودم وچند نفر که سال ها از اعصاب و...رنج می بردند الان آگاه شدند آن ها توانستند خودشان را مشاهده کنند و رنج هایشان را مشاهده کنند و به مرور رفتار ها و عاداتشان تغییر کرد
چند صوت مدیتیشن که می تواند به شما کمک کند موفق و پیروز باشید
https://s30.picofile.com/file/847010...D9%86.rar.html
ویرایش توسط hamidrezaa : 12-03-2023 در ساعت 09:42
تمرین و ممارست به کمال رهنمون میکند اما کمال نباید هدف نهایی باشد. هدف نهایی باید تمرین باشد
در حال حاضر 33 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 33 مهمان ها)