یه رویداد . تجربه جالبی که تو این مدت واسم افتاد رو میخوام تعریف کنم و میخوام بسط بدم به مسائلی که در آینده ممکنه اتفاق بیوفته.(یادداشیتی برای آینده شهاب)
اوایل دوره بود که هر روزم رو مینوشتم،ساعت به ساعت دقیقه به دقیقه، یه دفترچه جدا داشتم که کوچکترین کارهایی که میکردم توی اون بود. دفتر مشق داشتم و مشق مینوشتم هر روز ، ساعت دست مخالفم،کفشم اول پای مخالفم،شلوارم همینطور،غذا دست مخالف، به هر شکلی من بعد از مدتی بدون تفکر تونستم این کارها رو انجام بدم،جوری شد که حتی سازم رو با دست راست میزدم. تا اینجارو داشته باشیم...
یه مسئله که من از بچگی داشتم این بود که اگر کسی قاشق یا چنگال میزد به دندونش،بدجور ناراحت میشدم،انگار جیگرم میسوخت ، ملچ ملوچ هم همین حکم رو داشت واسم،جوری بود که نه خانواده و نه دوستام ، امنیتی موقع غذا خوردن کنار من نداشتن.خیلی تلاش کرده بودم برای تصحیحش،خیلی زیاد.
اما این نوع بیماری که اسمش میسوفونیا هست بدجور در من ریشه دوانده بود و من رو اسیر خودش کرده بود.
بعد از اون کارهایی که انجام دادم و باعث تغییر در من شد،به این فکر کردم که میتونم این بیماری رو هم کنترل کنم، و در اوج انجام اون تمارین رو این موضوع هم کار کردم، و برای خودم باور کردنی نبود اما تونستم بیشتر باهاش کنار بیام، و دیگه از شنیدنش حداقل چندشم نمیشه،یا دعوا نمیکنم و واقعا باهاش کنار میام
جان کالمم اینه که اگر قرار بر تغییر باشه ، میتونیم.بازار و مارکت جای خود دارد ،ولی تغییر در جهت درست،ما رو در مسیری که باید قرار میده،وگرنه آدم قبلی، یعنی، نتایج قبلی
@Mahdi_Javan @Ali97